روع این کتاب به یک عصر گرم و شرجی در ماه آگوست سال 1988 در ویلیامزبرگ واقع در ویرجینیا بر می گردد. استاد راهنمای من تازه اسم نویسی من را برای درس های مورد نیاز ترم اول روانشناسی تمام کرده بود و از من خواست که درس اختیاری انتخاب کنم. همان طور که میان گزینه های قابل انتخابم می گشتم، با تعجب فهمیدم که کالج ویلیام و مری یک دپارتمان دینی هم دارد، در هر صورت این کالج، یک مدرسه دولتی بود. همانند یک کالیفورنیایی جنوبی اصیل، درس آیین برخی سطور توجه مرا به خود جلب کرد و اگرچه استادم کاملا مبهوت به نظر می رسید، من اصرار داشتم که مرا در این کلاس نام نویسی کند.
دیدگاه خود را بنویسید